ما و کوچول

ساخت وبلاگ
قرار بود در مورد او استثنا و خوا استثنا دیکته بهش بگم. اومده و نشسته روی پای من. میگه بغلم کن.بعد میگه مامان از بچگیات بگوچون یه بار براش از این گفته بودم که وقتی بچه بودم، مورچه خورده بودم.و من از خاطرات بچگیام می‌گم.از باغ رفتنهاموناز اون موقعی که من خواهر کوچیکه بودم و مدرسه نمی رفتم و به فاطمه و قدسی حسودی می‌کردم.تو خونه حوصله م سر می رفت و مادربزرگ کمکم می کرد تا قلاب بافی یاد بگیرم و برای عردسکهام شالگردن ببافم.دریا می‌گه: کلاه نمی بافتی؟ می‌گم هنوز یاد نگرفته بودم. بعدنا یاد گرفتم و برای تو وداداش بافتم. عروسک بافتم و پلیور بافتم با شلوار.اون موقع ها با سوزن و نخ برای عروسکام خیاطی می‌کردم. آیه های کوچیک قران رو با کمک نادربزرگ حفظ می‌کردم.از برف های سنگین براش گفتم.روی پله های حیاط می نشستم و هر مورچه ای رد می‌شد، می گرفتم و می خوردم. ترش بود. براش خیلی هیجان انگیزه که من مورچه بخودم.آخه جدیدا از مورچه ها ترسیده.امروز من و دریا با بچه های سندرم داون رفتیم پیاده روی.این هفته آخرین جلسه مهارتهای زندکی رو داریم.قراره بازارچه دست سازه های بچه‌ها باشه ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 1 فروردين 1403 ساعت: 23:46

چند روز اول مدرسه، پشت سر هم تعطیلی داشتیم. اما این هفته از شنبه تا چهارشنبه دریا رو فرستادم مدرسه، دریا هر روز عاشق‌تر از دیروز برای مدرسه. اماروز دوشنبه به من گفت: مامان من خسته‌ام. مگه هر روز باید برم مدرسه؟امروز نمی رم استراحت می‌کنم. یاد پارسال افتادم که پیش دبستانی بود. و بعضی روزها نمی‌فرستادمش . اما امسال که شوخی نیست و بلید هر روز بره.خلاصه کلی باهاش صحبت کردم که دیگه الان که کلاس اولی بلید هر روز بری. وگرنه خوب با سواد نمی‌شی.فکر کنم قانع شد. ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 53 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 21:14

برای روز اول مدرسه ش با کمک خودش چند تا دسته گل درست کردیم.

خیلی احساساتی شده و مب‌گه: مامان تو نابغه ای

کاش زودتر بهت گفته بودم از این گلا درست کنی مامان

می گم چرا؟

می گه:" چون پدر پدر پدرم زنده بود.

می گم پدر پدر پدرت، چی؟

میگه مرد هنرمندی بود همه کاری بلد بود و به خاطر همین خیلی زحمت کشید و زود مرد. درسته مامان؟ زود مرد؟

خنده م رو به زور قائم می‌کنم.

ما و کوچول...
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 15:58

رفتیم برای تولد جانا تهران.دریا با نوا رفت مدرسه طبیعت دامون و خیلی بهش خوش گذشته بود. جالب اینکه تا منو دید گفت: مامان مدرسه شون خیلی الکی بود. بهش گفتم چرا مامانی؟گفت: اصلا مشق نداشتن ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 22:22

اومدم برای یه دوست تسلیت بنویسم. خیلی روی این شعر فکر کردم به وضوح یادم نمی‌اومد. واقعا آدم کجا یه چیزی رو یادداشت کنه، یادش می‌مونه؟

شعر به این قشنگی

تا بال و بالایی برای پر کشیدن هست،

در آسمان بی شک

کبوترها نمی‌میرند.

تا عشق در دلهای فرزندانشان باشد،

در قلب ما هستند، مادرها نمی میرند.

ما و کوچول...
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1402 ساعت: 12:34

امسال برای کلاس اول آماده می‌شی و با هم رفتیم و روپوش جدید برات گرفتیم. با رنگ زرشکی. همه چیز آماده‌ست برای دخترک شیرین قند عسل من که بره کلاس اول.کلاسهای تابستونی توی مدرسه خودت _نشاط_ ثبت نامت کردم.سفال، نقاشی، شطرنج و دوماهی کلاس داشتین. خیلی مدرسه رو دوست داری و من دلم به‌همین حست روشنه و دل خوش که دوران مدرسه خوبی رو سپری کنی.با کارت تخفیفی که از مدرسه گرفته بودی و هزار بار آوردی و یادآوری کردی، دوبار بردیمت با آنوشا شهربازی.کلاسای ژیمناستیک و بازی و ورزشت هنوز ادامه داره.یک هفته در میون هم با مسافر کوچولو برنامه می‌ریزیم که بریم طبیعت‌گردی.تابستون خوبی بود و من از همیشه مشغولتر به کار.امروز با هم فرش اتاقت رو شستیم و حیاط رو جارو کردیم. کلی اتاقت نونوار شد و الان می‌درخشه از تمیزی. داداشی هم کمک کرد.دیروز بابا بچه‌های سرای نیر رو آورده بود انگور چینی‌ یعنی اونقدر شیطونی و بازی و آب بازی کرون که بعدش یه حیاط وحشتناک موند برای من.مثل همیشه کار خودمه. هرس کردن و جاروووو.با اینکه هنوزم از دست درد به فغانم اما خیلی حس خوبی دارم.میگرن شده بودم زیر آفتاب تند.استامینوفن خوردم و خوابیدم، خوابم نمی برد از درد دست. تا آوند خواهم ببره، دخترکم منو بیدار کرد و یه دستبند داد دستم که تازه درست کرده بود، دلش می‌خواست من گره بزنم. ازت گرفتم و گذاشتم بالای سرم و بهت گفتم دخترم منو بیدار نکن لطفا.بوس به روی ماهت. ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 72 تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 ساعت: 1:02

دریای قشنگم باید بگم که تو دو سال اخیر تمام فکر و ذکرم انتخاب مدرسه ابتدایی درست و درمون برای تو بود. چند تا مدرسه در لاهیجان رو کاندید کردم و البته پارسال که همه شون پیش دبستانی نداشتن، بالاخره تو مدرسه نشاط اسمت رو نوشتم. اون زمان باز هم فکر نمی کردم بهترین انتخاب باشه، اما تلاش خودم رو کردم که توی مدرسه تاثیرگذار باشم. قطعا بخاطر قوانین خشک آموزش و پرورش و البته نگرش خشک‌تر کسایی که جرات می‌کنن تو کشور ما مدیر بشن، خیلی از ایده‌هام دود شد و هوا رفت. اما اگه بخوام ایده ال گرایی نکنم، در حد توانم تاثیر گذار بودم. برای کلاس اول هم تلاش خودم رو کردم که توی مدرسه یاس ثبت نامت کنم. مدرسه سما رو بخاطر شناختی که از مدیریتش دارم، رد کردم یه مدرسه جدید خوب سراغ داشتم که متاسفانه بسته شد. مدرسه کوشش که جا نداشت و درست وقتی جا برای کلاس اول باز شد که ما دیگه بعنوان آخرین امکان، مدرسه نشاط رو رزرو کرده بودیم. هنوزم امکان جابجایی هست اما انگیزه خاصی ندارم.خلاصه که توی این شهر کوچیک، باور نمی کردم انتخاب مدرسه اینقدر سخت باشه. چون برای کارن سخت بود و ما از تهران اومده بودیم، اما در مورد تو... بازهم پیچیده شد همه چیز. ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 66 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 4:03

یه روز بارونی بود که برای دریای قشنگم رفتیم مرکز سنجش.در واقع ما رو راه ندادن که بریم تو و البته صدای قشنگت از پشت در به گوش می‌رسید که تند تند سوالا رو خوب جواب می‌دی. کتف بابا شکسته بود و من رانندگی می‌کردم و توی کوچه پس کوچه های قدیمی شهر، بالاخره مرکز رو پیدا کردیم. بعد هم که قرار شد بریم برای واکسن. قد تو ۱۱۷ سانتی متر و ووزنت درست ۲۰ کیلو بود که همه چیز عالی بود. و البته که در مورد واکسن هم صبوری خاصی ازت دیدم که خیلی کیف کردم. تنها مشکل، درد دستت همون روز و فرداش بود و کلی هم تب کردی اما روز بعد سرحال بیدار شدی و مشغول شیطنت ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 66 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 4:03

دریای قشنگم کلاسهای تابستونی، نقاشی و سفال و شطرنج ثبت نامت کردم. ژیمناستیک هم که از قبل می رفتی، دوباره دوماهه که اسمت رو نوشتم و خیلی همه کلاسها رو دوست داری. روزی که امتحان ام اس ار تی داشتم جمعه بود و ۴ تایی با هم رفتیم و من امتحان دادم تو و بابا و کارن رفتین سراوان. بعد از امتحانم رفتیم رشت گردی و سه تا جوجه رنگی برات خریدم. خیلی می گفتی جوجه می‌خوام. سبز و قرمز و زرد. حالا دیگه بجز کرم ابریشما و گربه‌ها (سه تا بچه گربه که یهو یه روز از زیر تخت بیرون اومدن و شیر می خوردن و تو کلی باهاشون عشق می‌کردی و هی منو صدا می کردی که محبت ما رشونو ببینم. مادرشون چند روزه اونا رو از زیر تخت با خودش برد) جوجه ها هم بودن. همه چیز خوب پیش می رفت و تو عاشق غذا دادن به جوجه ها بودی. تا اینکه دیروز ، یهو مامان گربه هه به جوجه ها حمله کرد و قرمزه رو به دندون گرفت و اون دوتای دیگه رو حسابی ترسوند. دیگه خیلی ناراحت شدی و گریه کردی و حرص خوردی، منم تصمیم گرفتم اون دوتا رو بدم به نگهبانی کوی. بیچاره ها واقعا ترسیده بودن.فعلا شهر در امانه و فقط چند شب پیش تا دو ساعت قبل از خواب گریه می کردی که چرا خونه ما اینهمه جونور داره و خونه مونو عوض کنیم. علتشم این بود که وقتی وارد خونه شدی، یه مارمولک گنده رو وسط فرش دیدی و ترسیدی. یعدش یه عنکبوت پشتت رو نیش زده بود و چند تا پشه پا و دستت رو. توالت و حموم پر از مگس سرکه شده و سوسک کرم سفید ریشه هم یهو اومد تو. در حالیکه داشت فیس و فیس می کرد، با هم شاخهای بزرگش رو دیدیم و بعدش توی ابنترنت ب ات عکساشو سرچ کردم. از شانس بد ما همونروز توی حموم تا اومدی مسواک بزنی، یه کرم گرد لوله شده، زیر دمپایی ت بود. اومدی رو تخت دراز کشیدی و گفتی دیگه پتوی خودتو دوست ندا ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 79 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 4:03

اگر میان من و اطلسی قرار نبود!اگر بنفشه حضورش در انتظار نبود!اگر که معجزه ی سبز کردگار نبود!اگر امید به برگشتن بهار نبود!مرا تحمل باد خزان. فسردن گلتوان و طاقت دیدار برگ و شاخه ی خشکتوان و تاب تماشای تازیانه ی زردمرا تحمل این فصل داغدار نبود...!!!مرا تصور یک لحظه انتظار نبود.اگر میان من و اطلسی قرار نبود..... ما و کوچول...ادامه مطلب
ما را در سایت ما و کوچول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmavakocholb بازدید : 86 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1402 ساعت: 15:10